اگر نئاندرتالهاپوست تیره داشتند، تنها در صورتی که غذایشان جانوران دریایی بودند دچار راشیتیسم نمیشدند. به ویژه، به دلیل مستحکم بودن استخوانهایشان، به آهک و فسفات بیشتری از بدن ما نیاز داشتهاست و در نتیجه آنها احتمالاً سفیدپوست بودهاند، وگرنه در شرایط عصر یخ نمیتوانستند به حیات خود ادامه دهند(رایشهلف 1388: 304 و 305).
2-7- مراقبت از سالمندان
بیشتر نئاندرتالها در هنگام مرگ سن زیر 40 سال داشتهاند (Trinkaus and Tompkins 1990). یعنی نئاندرتالهای کمی به میانسالی میرسیدهاند که نتیجهی آن کاهش اطلاعات حاصل از تجربه و افزایش تعداد کودکان یتیم بوده است.
بقا پس از سن تولیدمثل ویژگی خاص انسان است؛ این طول عمر سازشی ویژه است؛ یعنی افراد نقششان در گروه با افزایش سن تغییر میکند و برای غذا و بقا بیشتر به جوانترها متکی خواهند بود که ویژگی خاص جوامع کرومانیون است. در برخی جوامع نئاندرتال نیز مراقبت از سالمندان و ناتوانان دیده میشود مثل مرد فلج شانیدر1 (Stringer and Gamble 1993: 88).
2-8- رویارویی نئاندرتالها و انسان مدرن
ارتباط انسان مدرن و نئاندرتال همواره مورد بحث بوده است. 3 دیدگاه در این رابطه مطرح میشود: (Cela-conde and Ayala 2007: 279-280)
نخست، نئاندرتالها نیای انسان هوشمند هستند؛ چنانکه انسان آناتومیکی مدرن از آنها نشأت گرفته است. این اندیشه که در اوایل قرن 20 مطرح شد (Day1986)، پیشنهاد میکند که همزمان با تطور آنها به انسان هوشمند، ویژگیهای ریختی نئاندرتالهای شاخص، محو میشدند. ولپوف50از پیروان این نظریه بوده و بر این باور است که انسان نئاندرتال و هوشمند یک گونه هستند. حضور نئاندرتال کلاسیک تا دورههای جدیدتر، مثل آنهایی که در جنوب فرانسه و شبه جزیرهی ایبری51 یافت شدند، خلاف این فرضیه هستند که در آن یک “فاز نئاندرتال”52 پیش از انسان مدرن قرار داشته و نیای انسان مدرن به شمار میرفت (Cela-conde and Ayala 2007: 280).
دوم، نئاندرتال به عنوان زیرگونهی انسان هوشمند، هموساپینس نئاندرتال53، در نظر گرفته میشود که احتمالاً از نظر ژنتیکی بر ظاهر آنها تاثیرداشتهاست. ترینکاوس از پیروان این نظریه است (Trinkaus and Smith, 1985). حامیان این مدل معتقدند نه تنها تبادل ژنتیکی میان دو زیرگونه امکانپذیر بوده، بلکه شواهد فسیلی نشان میدهند که این اتفاق رخ داده است.
سومین فرضیه، پیشنهاد میکند که نئاندرتالها و انسانهای آناتومیکی مدرن دو گونهی مجزا بودهاند. در اینجا نئاندرتالها به عنوان یک شاخهی فرعی بدون هیچ ارتباط اجدادی با انسان هوشمند در نظر گرفته میشوند. در واقع، انسان هوشمند، خاستگاه جدیدتری نسبت به انسان نئاندرتال دارد(Cela-conde and Ayala 2007: 280). این دیدگاه مورد پذیرش استرینگر و گمبل (1993) واقع شد که علاوه بر آن اضافه میکنند که انسانهای مدرن آناتومیکی در جاهایی که با نئاندرتالها همپوشانی داشتند، جایگزین جمعیت نئاندرتالها شدند (Stringer and Gamble 1993).
به طور کلی دو مدل دربارهی چگونگی ارتباط انسان هوشمند و نئاندرتال وجود دارد: خروج از آفریقا54 و چندمکانی55. بر اساس مدل خروج از آفریقا ، نیاکان انسانهای هوشمند امروزی، برای نخستین بار، حدود 150 تا 200 هزار سال پیش در آفریقا ظاهر شدند و نزدیک به 100 هزار سال پیش این قاره را به سوی دیگر نقاط بر قدیم ترک کردند(Stringer and Gamble, 1993)؛ این فرضیه بر اساس مطالعات ژنتیکی و گاهنگاریهای نمونههای آفریقایی است که بر اساس آن بین جوامع انسانهای هوشمند و دیگر جوامع انسانی هیچگونه رابطه آمیزشی و تبادل ژنی وجود نداشته است و این دو گروه انسانی متعلق به دو گونهی مجزا بوده و به لحاظ زیستشناختی قادر به آمیزش با یکدیگر نبودهاند (وحدتینسب و روستایی 1384).
در مدل چندمکانی، حدود دو میلیون سال پیش انسانهای راست قامت، قارهی آفریقا را ترک کرده و خود بنیانگذار جوامع ابتدایی انسانهای هوشمند باستانی شده و انسان هوشمند امروزی نیز، از تحول آنها به وجود آمد(Wolpoff and Thorne 1991). تبادل ژنی بین این جمعیتها مانع از گونهزایی جدید شده و درعینحال هر جمعیت انسانی، ویژگیهای سازشی مرتبط با محیط خود را حفظ نمود(Ambrose, 1998). بر اساس این فرض، رابطهی مستقیم میان جوامع نئاندرتال و جوامع انسان هوشمند شکلگرفته و نئاندرتال نیای انسان هوشمند بوده و در سیر تحول به تدریج از یکدیگر جداشدهاند(Wolpoff 1997). در این مورد، یک گذار تدریجی از انسان باستانی به جمعیتهای مدرن در قسمتهای مختلف درنظر گرفته میشود که در آن نئاندرتالها به همراه خزانهی ژنی (Genetic pool) شان در ژن انسان مدرن شرکت داشتهاند (فرضیهی هیبرید شدن) (وحدتی نسب و روستایی 1384).
در مورد مدل نخست، نئاندرتال یک گونه مجزا درنظر گرفته میشود درحالیکه در دومی گونهی انسان هوشمند جمعیت متفاوتی تلقی شده و یا حداکثر زیرگونهای متفاوت است (Cela-conde and Ayala 2007: 280).
2-9- خاور میانه: برخورد میان نئاندرتال و انسان مدرن
توجه صرف به تفاوتهای ریختی برای حل ا
ین مبحث کافی نیست. آزمون برای هیبریدشدن و فرضیهی جایگزینی، مطالعهای دقیق دربارهی مکان و موقعیتی است که نئاندرتال و انسان مدرن از آنجا منشأ گرفتهاند که این مکانها در خاور نزدیک و میانه قرار داشتند(Cela-conde and Ayala 2007: 280). شرقیترین قلمروی نئاندرتالها، از فلسطین تا عراق را شامل میشود. سایتهای این مناطق همانند اروپا، تنها نئاندرتال “کلاسیک” نداشتند. معمولاً دو نوع گونهی متفاوت نئاندرتال در سایتهای همجوار و یا یک محوطه یافت شدهاند. گونههایی که در تبون (فلسطین، کوه کرمل56)، شانیدر (عراق)، عمود (درهی عمود، فلسطین) وکبارا (فلسطین، کوه کارمل) یافت شدهاند، مشابه با نئاندرتال “کلاسیک” اند. گونهی متفاوت دیگر که شباهتهای ریختی زیادی با انسان هوشمند داشت، از اسخول (فلسطین، کوه کرمل)، غفزه (در نزدیکی اَلنَّاصِرَه57) و قصرعقیل58(لبنان) یافت شده است. سؤال اینجا است که آیا این گونهها اعضای بسیار متفاوت یک گونهاند (نئاندرتالهای “کلاسیک” و “پیشرو” Progressive) و یا متعلق به دو گونهی متفاوتاند (انسان نئاندرتال و یا هوشمند).
برای ارزیابی فرضیههای مرتبط با تطور گونههای خاورمیانه به دو مسئله باید توجه داشت. نخست، ارتباط ریختی میان نمونههای مختلف که باید با مطالعات مقایسهای مشخص شود. دوم، ارتباط توالیهای رسوبی با تاریخگذاری سایتی که در آن شاخصهای هر دو گونه (یا جمعیت) در آن نمود دارد، باید مشخص گردد.
تیم کاوش به سرپرستی دروتی گارود59 از مدرسه باستانشناسی بریتانیا در اورشلیم60 و مدرسهی پژوهشهای پیش از تاریخ آمریکا61 که یک برنامه کاوش 5 ساله را در غارهای اسخول، تبون و اِلواد62 بر تپههای کوه کرمل در نزدیکی وادیالمُغاره63 (درهی غارها) انجام داد. دو تا از غارها که آهکی بوده و بسیار نزدیک هم هستند، تبون (غار اجاقها) که بزرگتر بوده و اِسخول (غار کودکان) بودند که هردو دارای بقایای انسانریختها به همراه ابزارهای موستری و آشولی هستند. اسکلت تقریباً کامل یک زن بزرگسال (تبون I)، یک فک پایین (تبون II) و دیگر بقایای اندامی (postcranial) در این غار یافت شدهاست (Garrod and Bate, 1937). غار اسخول تخریب شده و تبدیل به یک پناهگاه سنگی شده است و یک مجموعه بزرگ از بقایای انسانی را که شامل 6 گونهی بزرگسال بوده را دارد که به نظر میرسد عامدانه دفن شدهاند؛ (یکیشان کامل نیست، اسخول II-VII). یکی از اسکلتها متعلق به کودک (اسخول I) بوده است و دیگر بقایای یافت شده عبارت است از: اندامهای زیرین (اسخول III , VIII) و یک فک پایین به همراه استخوان قطعات ران (Femoral) که هر دو متعلق به کودک نابالغ (Infant) بودهاند (اسخولX؛ McCown and Keith, 1993).
کاوشهای اولیه در غار غفزه در نزدیکی اَلنَّاصِرَه در بین سالهای 1933-1935توسط نوویل64 از انستیتو دیرین انسانشناسی در پاریس65 و موشه استکلیس66 از دانشگاه هبرو67 منجر به کشف چندین سنگواره انسانریخت (غفزه 1-7) که در نزدیکی ورودی غار قرار داشتند،گردید. از 1966 تیم حفاری به سرپرستی برنارد واندِرمِقش68 بقایای 14 نفر را پیدا کرد که به نظر می رسید حداقل سه تا آنها عامدانه دفن شدهاند. در بعضی موارد مثل کودک غفزه 11، بقایای گور همراه با اشیایی است که شاید معنای آیینی (ritual) داشته باشند، مانند جمجمهی گوزن به همراه غفزه 11 (Vandermeersch 1981).
غار عمود در وادی عمود69، در شمال تیبریاس70 و حدود 50 کیلومتری شمال شرق حیفا قرارگرفته و از 1959 توسط اعضای هیئتعلمی دانشگاه توکیو در غرب آسیا به سرپرستی سوزوکی71 کاوش شد. عمود شامل دو سطح لایهنگاری A و B است. نمونهای که به عنوان عمود 1 شناخته میشود، جمجمهای ناقص است که شامل یک فک پایین که به خوبی باقیمانده و چندین بقایای اندامی(Postcranial) مثل استخوان ران (Femur) و درشتنی (Tibia) است که در لایهی B و در سال 1969 یافت شده است (Suzuki and Takai 1970).
کاوشهای غار کبارا در قسمت غربی کوهپایههای کوه کارمل از 1982 توسط بار-یوسف و برنارد واندرمقش (Arensburg et al., 1985; Bar-Yosef and Vandermeersch, 1991, 1993) انجام شد که هدف آن درک الگوهای رفتاری انسانریختهایی بود که در فلسطین کشف شده بودند. در 1983، یکی از کاملترین گونههای نئاندرتال در کبارا کشف شد: مرد بالغ که از جمجمه آن تنها فک پایین همراهش بود (Arensburg et al. 1985). برخی متخصصان بر این باورند که نبود جمجمه، به دلیل فعالیتهای حیوانی است(Bar-Yosef and Vandermeersch 1993; Conroy 1997). از آنجایی که نئاندرتال کبارا بسیار خوب حفظ شده است–که به نظر میرسد دفن شده است- این امکان وجود داشت که با استفاده از آن قابلیت سخن گفتن نئاندرتالها بر اساس استخوان لامی72را دوباره بررسی شود. استخوان لامی به دست آمده از کبارا، به همراه استخوان لامی دیگری که در دینیکا73 اتیوپی کشف شده و نیز نمونهی سیمادولوزوئز (گودال استخوان) تنها استخوان لامی یافتشده متعلق به انسانریختها و بقیه متعلق به انسان مدرن است (Cela-conde and Ayala 2007: 282).
مهمترین استقرار شرقی نئاندرتال، درهی شانیدر، در کوههای زاگرس و در شمال عراق بوده که بیشترین بقایای نئاندرتال در قلمرو شرقی را در خود دارد. این غار در خلال سالهای 1951 و 1960 توسط باستانشناس آمریکایی، رالف سولکی74، کاوش شد که حاصل آن کشف بقایای 9 اسکلت نئاندرتال بود. بر اساس توصیف ترینکاوس، سنگوارههای شانیدر I-VI احتمالاً بزرگسال بوده و VII متعلق به نوجوان بوده، درحالیکه شانیدر VIII و نمونهی دیگری که با عنوان کودک شانیدر (Shanidar Child) شناخته میشود، گونههای نابالغ (Infant) بودند که هنوز به سن یک سالگی نرسیده بودند. جمجمهی شانیدر I، در بین دیگر نمونههای اسکلتی بهتر حفظ شده است (Trinkaus 1983).
2-10- یک یا دو جمعیت در خاور میانه؟
دیدگاه کلی بر اساس گونههای شرقی موستری این است که فرض میشود آنها دو جمعیت بودهاند. ولی برخی مثل ولپوف کماکان معتقدند که بقایای انسانی خاور نزدیک شامل یک جمعیت با تنوع بسیار زیاد است. در هر حال دستهبندی میان نمونههای تبون، کبارا و شانیدر از یک طرف و دیگر نمونهها از اسخول و غفزه از طرف دیگر وجود دارد.
مطالعات ریختی پلیئستوسن جدید، تفاوتهای آشکار میان گونهها در سایتهای نزدیک به هم را نشان میدهد. مککان و کیث (1939)، زن تبون 1 را مشابه نئاندرتالهای اروپایی دانستند]]>
