رویکردهای اصلی تعریف بهزیستی
از دیدگاه راین و دسی[1] (2001)، دو رویآورد اصلی در تعریف بهزیستی وجود دارد: لذتگرایی و فضیلتگرایی. برابر دانستن بهزیستی با خوشی لذتگرایانه یا شادکامی پیشینهای طولانی دارد. برای مثال اپیکور[2]، فیلسوف یونانی، بر این باور بود که لذت هدف اصلی زندگی است. لذتگرایی فلسفی وی توسط اندیشمندان متعددی دنبال شد؛ از جمله هاپز[3]، فیلسوف انگلیسی، که معتقد بود شادکامی محصول تحقق موفقیتآمیز امیال است. یا جان استوارت میل[4]، فیلسوفی که معتقد بود عمل درست عملی است که به ارتقای سطح شادکامی در فرد منجر میشود (راین و دسی، 2001).
دیدگاه غالب روانشناسان لذتگرا آن است که بهزیستی برابر با شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است. چنین برداشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده میشود. بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی از نشانههاست که بیانگر حضور یا غیاب احساسات مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی شخصی را میتوان از طریق سه مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایت مندی از زندگی سنجید. بالانس عاطفی میزان کثرت تجارب عاطفی مثبت فرد در مقابل تجارب عاطفی منفی وی را نشان میدهد که با کم کردن نمره مقیاس عواطف منفی فرد از نمره عواطف مثبت وی ایجاد میشود. با این حال جمع کثیری از روانشناسان در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت، آن را با فضیلت برابر میگیرند. نظریات فضیلتگرا بر این باورند که ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت، همواره بهزیستی را در پی ندارد و در نتیجه، بهزیستی نمیتواند صرفا به معنای تجربه لذت باشد. میتوان بهزیستی روانشناختی را جز این دسته دانست (قائدی و یعقوبی، 1387).
بسیاری از روانشناسان نیز آموزههای این سنت را در جهتدهی و طراحی پژوهشهای تجربی در حوزه بهزیستی پذیرفتهاند. دیدگاه غالب روانشناسان لذتگرا آن است که بهزیستی برابر با شادکامی فاعلی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است. میتوان چنین برداشتی از بهزیستی را بهزیستی هیجانی نامید. بهزیستی هیجانی شامل تعدادی از نشانههای بیانگر وجود یا فقدان احساسهای مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی هیجانی را میتوان از طریق سه مقیاس ساخت یافته وجود عواطف مثبت (مانند شادی و سرحالی)، فقدان عواطف منفی (مانند اضطراب و ناامیدی) و رضایتمندی از زندگی، سنجید (کییز، 2002).
با وجود ماهیت جذاب لذتگرایی، که بهزیستی را به معنای به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد تلقی میکند، جمع کثیری از متفکران شرق و غرب، مخالفت خود را با این برداشت از بهزیستی اعلام کردهاند. از جمله ارسطو که صراحتاً با برداشت لذتگرایانه از بهزیستی مخالفت میکند و سبک زندگی پیشنهادی این سنت را بردهوار و مشابه زندگی حیوانات میداند (واترمن[5]، 1993) و یا حضرت مسیح که این سؤال را مطرح میکند: «فردی که روح خود را میبازد و در عوض تمام دنیا به او بخشیده میشود، چه سودی میبرد؟» در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت، این اندیشمندان آن را با فضیلت برابر میگیرند. نظریات مبتنی بر فضیلتگرایی بر این باورند که ارضای امیال، بهرغم ایجاد لذت، همواره بهزیستی را در پی ندارد و در نتیجه، بهزیستی نمیتواند صرفاً به معنای تجربه لذت باشد (راین و دسی، 2001).
بسیاری از روانشناسان در تعریف بهزیستی این موضعگیری را برگزیدهاند و در حال اجرای پژوهشهایی در حوزه بهزیستی براساس آموزههای سنت فضیلتگرایی هستند. ریف[6] (1989) به تفاوتهای بهزیستی هیجانی و بهزیستی روانشناختی (که نظریهپردازان فضیلتگرا طرفدار دومی هستند)، اشاره میکند. این مؤلف عقیده دارد که بعضی از جنبههای کنشوری بهینه، مانند تحقق هدفهای فردی، متضمن قانونمندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاهمدت باشد. بنابراین بهزیستی را نباید، سادهنگرانه، معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست؛ در عوض بهزیستی در برگیرنده تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه واقعی فرد است (جوشن لو، رستمی و نصرت آبادی ، 1385).
مؤلفههای بهزیستی
احساس بهزیستی دارای مؤلفههای عاطفی و مؤلفههای شناختی است. افرادِ با احساس بهزیستی بالا هیجانات مثبت را تجربه میکنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند. در حالی که افرادِ با احساس بهزیستی پایین، حوادث و وقایع زندگیشان را نامطلوب ارزیابی کرده، بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه میکنند. بر این اساس، از آنجا که بهزیستی درونی و ذهنی، شامل ارزشهای شناختی افراد از زندگیشان میشود و مردم شرایطشان را بسته به انتظارات، ارزشها و تجربیات قبلیشان ارزش گذاری میکنند، پژوهشگران هم در ارزیابیها باید تفکرات افراد و احساساتشان را در مورد زندگی بررسی کنند (درویزه و کهکی، 1387).
بهزیستی روانشناختی
در ﺳﺎلهای اﺧﻴﺮ، ﮔﺮوﻫﻲ از پژوهشگران ﺣﻮزه ﺳﻼﻣﺖ رواﻧﻲ ﻣﻠﻬﻢ از روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﺜﺒﺖﻧﮕﺮ، رویکرد ﻧﻈﺮی و ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﻣﺘﻔﺎوﺗﻲ ﺑﺮای ﺗﺒﻴﻴﻦ و ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ اﻳﻦ ﻣﻔﻬﻮم ﺑﺮﮔﺰﻳﺪه اﻧﺪ. آﻧﺎن ﺳﻼﻣﺖ رواﻧﻲ را ﻣﻌﺎدل ﻛﺎرﻛﺮد ﻣﺜﺒﺖ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، ﺗﻠﻘّﻲ و آن را در ﻗﺎﻟﺐ اﺻﻄﻼح “ﺑﻬﺰﻳﺴﺘﻲ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ” ﻣﻔﻬﻮم ﺳﺎزی ﻛﺮده اﻧﺪ. اﻳﻦ ﮔﺮوه ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺑﻴﻤﺎری را ﺑﺮای اﺣﺴﺎس ﺳﻼﻣﺖ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻤﻲداﻧﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ داﺷﺘﻦ اﺣﺴﺎس رﺿﺎﻳﺖ از زﻧﺪﮔﻲ، ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺑﺴﻨﺪه، ﺗﻌﺎﻣﻞ ﻛﺎرآﻣﺪ و ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺎ ﺟﻬﺎن، اﻧﺮژی و ﺧﻠﻖ ﻣﺜﺒﺖ ﭘﻴﻮﻧﺪ و راﺑﻄﻪ ﻣﻄﻠﻮب ﺑﺎ ﺟﻤﻊ و اﺟﺘﻤﺎع و ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻣﺜﺒﺖ، از ﻣﺸﺨﺼﻪ ﻫﺎی ﻓﺮد ﺳﺎﻟﻢ اﺳﺖ (میکائیلی، 1388).
اساس روانشناسی مثبت بر پذیرش انسان در جایگاه موجودی توانمند و شایسته است که میتواند تواناییهای خود را شکوفا سازد؛ بنابراین هدف رویکرد اخیر، مطالعه نیرومندیها و شادمانی انسانها و توجه به نقاط قوت، تقویت داشتهها و بنا نهادن ویژگیهای مثبت است. از این منظر بهزیستی روانشناختی به معنی کارکرد روانشناختی بهینه است (میکائیلی، 1388).
به بیانی دیگر، بهزیستی روانشناختی را میتوان واکنشهای عاطفی و شناختی به ادراک ویژگیها و توانمندیهای شخصی، پیشرفت بسنده، تعامل کارآمد و موثر با جهان، پیوند و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت در طول زمان تعریف کرد. این حالت میتواند مؤلفههایی مانند رضایت از زندگی، انرژی و خلق مثبت را نیز در برگیرد (کارادماس[7]، 2007).
ریف و کییز (1995) مؤلفههای سازنده بهزیستی روانشناختی را در برگیرنده شش عامل دانستهاند: خود پیروی (احساس خود تعیینکنندگی و استقلال؛ توانایی مقاومت در مقابل فشارهای اجتماعی که طرز فکر یا عمل خاصی را بر فرد تحمیل میکنند؛ ارزیابی خود با معیارهای شخصی)، سلطه بر محیط (احساس شایستگی و توانایی در مدیریت محیط پیچیده اطراف؛ انتخاب یا ایجاد روابط شخصی مناسب)، رشد شخصی (داشتن احساس رشد مداوم و پتانسیل آن؛ پذیرا بودن نسبت به تجربههای جدید؛ احساس کارآمدی و دانایی روزافزون)، روابط مثبت با دیگران (داشتن روابط گرم، رضایتبخش و توأم با اطمینان؛ توجه به خوشبختی دیگران؛ توانایی همدلی، صمیمیت و مهربانی)، هدفمندی در زندگی (داشتن هدف و جهتگیری در زندگی و این که فرد احساس کند زندگی گذشتهاش معنایی دارد؛ اعتقاد به باورهایی که به زندگی جهت میدهند) و پذیرش خود (داشتن نگرش مثبت نسبت به خود؛ پذیرفتن جنبههای متفاوت خود؛ داشتن احساس مثبت در مورد زندگی گذشته). با کمی دقت در مؤلفههای سازنده بهزیستی که توسط دو سنت فوق در جهان روانشناسی به تصویر کشیده شدهاند، میتوان فهمید که به همه جنبههای بهزیستی به نحو مطلوب و کامل پوشش داده نشده است (ریفو کییز، 1995).
کییز (1998) با توجه به این نکته یادآور میشود که در انجام پژوهشها در حوزه بهزیستی نباید تقسیمبندی زندگی بشر به دو بعد خصوصی و عمومی را فراموش کرد؛ چنانچه روانشناسی اجتماعی نیز بر تمایز بین این دو بعد زندگی بشر صحه گذاشته است (کی یز، 1998).
بهزیستی اجتماعی
در این راستا کییز (1998) مفهوم بهزیستی اجتماعی را مطرح کرده است. بهزیستی اجتماعی بیانگر یک پدیده اساساً عمومی (در مقابل خصوصی) است که بر تکالیف اجتماعی که بشر در دل ساختارهای اجتماعی و جوامع با آنها مواجه است متمرکز میشود (کییز و ماجیارمو[8]، 2003). بهزیستی اجتماعی به عنوان گزارش شخصی فرد در مورد کیفیت روابطش با افراد دیگر، محلهای که در آن زندگی میکند و جامعهاش تعریف میشود. کییز ابعاد عملیاتی بهزیستی اجتماعی را با نظر به الگوی سلامت و آموزههای جنبش روانشناسی مثبتگرا مطرح میکند. این ابعاد که هر یک منعکسکننده چالشهایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است بدین قرارند (کییز، 1998):
- یکپارچگی اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از کیفیت رابطهاش با اجتماع و جامعه است. افرادیکه دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند، به جامعه و اجتماعشان احساس تعلق بیشتری دارند و احساس دارا بودن ویژگیهای مشترک با افراد جامعه در آنهابیشتر است.
- پذیرش اجتماعی: بیانگر درک فرد از خصیصهها و ویژگیهای افراد جامعه به عنوان یک کلیت است. افرادی که دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند، دید مثبتی به ذات بشر دارند، به افراد دیگر اعتماد میکنند و به خوب بودن مردم باور دارند.
- مشارکت اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از ارزش اجتماعی خود است. افراد واجد سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی، احساس میکنند عضو مهمی از جامعه خود هستند و میتوانند چیزهای ارزشمندی به جهان ارائه کنند.
- شکوفایی اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از مسیر حرکت جامعه و پتانسیلهای آن است؛ به این معنا که فرد احساس کند جامعه در حال تحول است و توانایی شکوفایی از طریق شهروندان و نهادهای اجتماعی را دارد. افراد واجد سطوح مطلوب این بعد بهزیستی اجتماعی، نسبت به وضعیت کنونی و آینده جامعه امیدوارترند و معتقدند جهان به مکانی بهتر برای همه افراد تبدیل خواهد شد.
- درک پذیری اجتماع (انسجام اجتماعی): بیانگر فهم کیفیت، ساخت و طرز کار جهان اجتماعی و شامل علاقهمندی و اهمیت به شناخت دنیاست. افراد دارای سطوح مطلوب این بعد بهزیستی، نه تنها به جهانی که در آن زندگی میکنند اهمیت میدهند، بلکه احساس میکنند که میتوانند حوادث پیرامونشان را درک کنند و مایلند معنای زندگی را بفهمند (کییز، 1998).
اگر چه این ابعاد بهزیستی اجتماعی میتوانند نشانگر سلامت روانی فرد باشند، اما در مقایسه با ابعاد بهزیستی هیجانی و روانشناختی از وضوح کمتری برخوردارند. مع هذا باید توجه داشت که مقیاسهای بهزیستی هیجانی غالباً رضایتمندی و عواطف مثبت فرد نسبت به زندگی کلی را میسنجند و بهندرت به رضایتمندی و عواطف مثبت نسبت به جنبههای زندگی اجتماعی میپردازند. همچنین، ابعاد بهزیستی روانشناختی نیز برداشتهای درونشخصی در مورد سازگاری فرد با دیدگاهش نسبت به زندگی را منعکس میکنند. صرفاً یکی از شش مقیاس بهزیستی روانشناختی- روابط مثبت با دیگران- نشانگر توانایی فرد در ایجاد و نگهداری روابط بین شخصی صمیمانه و توأم با اطمینان است (کییز، 2002). نباید فراموش کرد که سازشیافتگی فرد با زندگی در عین حال شامل جنبههای بهزیستی اجتماعی نیز هست. تحلیلهای عاملی انجام شده نشان میدهند که مقیاسهای سلامت روانی سه عامل همبسته اما متمایز را تشکیل میدهند: بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی (کییز، 1998).
کییز معتقد است پژوهشگران تا به حال برداشتی جامع از سلامت روانی را مورد بررسی قرار ندادهاند و صرفاً به جنبههای گوناگون بهزیستی (که وی آنها را نشانههای سلامت روانی میداند) که پیشبینیکنندههای بهزیستی هیجانی، روانشناختی یا اجتماعیاند، پرداختهاند. اما وی دیدگاهی جامع را برمیگزیند به نحوی که از دید وی، بهزیستی فاعلی نشانگر ادراکها و ارزیابیهای فرد از زندگی خود براساس حالتهای عاطفی و کنشوری روانشناختی و اجتماعی دانسته میشود. به خوبی مشخص است که این دیدگاه با گسترش تعریف بهزیستی فاعلی، هر سه جنبه بهزیستی را تا حدی در بر گرفته است: هم جنبه عاطفی (بهزیستی هیجانی) و هم جنبههای کارکردی «بهزیستی روانشناختی و اجتماعی» (جوشن لو و همکاران، 1385).
نظریههای پیشین مربوط به بهزیستی روانشناختی:
در سالیان اخیر رویکرد آسیب شناختی به مطالعهی سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است. بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف میکند، رویکردهای جدید بر “خوب بودن ” به جای “بد یا بیمار بودن” تأکید میکنند. از این منظر، عدم وجود نشانههای بیماریهای روانی، شاخص سلامتی نیست. بلکه سازگاری، شادمانی، اعتماد به نفس و ویژگیهای مثبتی از این دست نشان دهندهی سلامت بوده و هدف اصلی فرد در زندگی، شکوفاسازی قابلیتهای خود است. نظریههایی مانند نظریه ی خودشکوفایی مازلو[9]، کارکرد کامل (راجرز[10]) و انسان بالغ یا بالیدگی (آلپورت[11]) در شکلبندی مفهوم سلامتی روانشناختی، این فرض بنیادین را پذیرفته و از آن بهره جسته اند. به دنبال ظهور این نظریهها و جنبش روانشناسی مثبت که در سلامتی روانی بر وجود ویژگیهای مثبت و رشد تواناییهای فردی تأکید داشتند، گروهی از روانشناسان به جای اصطلاح سلامتی روانی از بهزیستی روانشناختی استفاده کرده اند. زیرا معتقدند این واژه بیشتر ابعاد مثبت را به ذهن متبادر میکند. در این راستا، مدلهایی مانند مدل جاهودا[12]، مدل بهزیستی ذهنی داینر و مدل 6 عاملی بهزیستی روانشناختی ریف تدوین شده اند که در تعریف و تبیین سلامت روانی به جای تمرکز بر بیماری و ضعف بر تواناییها و داشتههای فرد متمرکز هستند (میکائیلی، 1389).
مدل بهزیستی روانشناختی ریف و همکارانش:
یکی از مهم ترین مدلهایی که بهزیستی روانشناختی را مفهومسازی و عملیاتی کرده، مدل چندبعدی ریف و همکاران (1998) است. این مدل از طریق ادغام نظریههای مختلف رشد فردی مانند نظریه خود شکوفایی مازلو و شخص کامل راجرز و عملکرد سازگارانه مانند نظریه سلامت روانی مثبت جاهودا شکل گرفته و گسترش یافته است. بهزیستی روانشناختی در مدل ریف و همکاران از شش مؤلفه تشکیل شده است (میکائیلی، 1388).
مؤلفه پذیرش خود به معنی داشتن نگرش مثبت به خود و زندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی، استعدادها، تواناییها و فعالیتهای خود در کل احساس رضایت و در رجوع به گذشته خود احساس خشنودی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. همه انسانها تلاش میکنند علیرغم محدودیتهایی که در خود سراغ دارند، نگرش مثبتی نسبت به خویشتن داشته باشند، این نگرش پذیرش خود است. مؤلفه خودمختاری به احساس استقلال، خودکفایی و آزادی از هنجارها اطلاق میشود. فردی که بتواند براساس افکار، احساسات و باورهای شخصی خود تصمیم بگیرد، دارای ویژگی خودمختاری است. در حقیقت توانایی فرد برای مقابله با فشارهای اجتماعی به این مؤلفه مربوط میشود. داشتن ارتباط مثبت با دیگران، دیگر مؤلفه این مدل، به معنی داشتن رابطه با کیفیت و ارضاکننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتاً انسانهایی مطبوع، نوعدوست و توانا در دوست داشتن دیگران هستند و میکوشند رابطهای گرم براساس اعتماد متقابل با سایرین ایجاد کنند. مؤلفه هدفمندی در زندگی به مفهوم دارا بودن اهداف درازمدت و کوتاهمدت در زندگی و معنیدار شمردن آن است. این حس به فرد امکان میدهد تا نسبت به فعالیتها و رویدادهای زندگی علاقه نشان دهد و به شکل موثر با آنها درگیر شود. یافتن معنی برای تلاشها و چالشهای زندگی در قالب این مؤلفه قرار میگیرد (ریف و همکاران، 1998).
تسلط بر محیط، مؤلفه دیگر این مدل به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. بر این اساس فردی که احساس تسلط بر محیط داشته باشد، میتواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند، تغییر دهد و بهبود بخشد. مؤلفه رشد شخصی به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته و مستمر باز میگردد. این ویژگی به فرد امکان میدهد تا همواره در صدد بهبود زندگی شخصی خویش از طریق یادگیری و تجربه باشد (میکائیلی، 1388).
[1] Ryan & Deci
[2] Epicor
[3] Hobbes
[4] Stuart Mill,J
[5] Waterman
[6] Ryff
[7] Karademas
[8] Keyes & Magyar- Moe
[9] Maslow
[10] Rodgers
[11] Allport
[12] Jahoda
]]>