-1-2-3 الگوهای شناختی افسردگی
دو الگوی شناختی افسردگی، افکار خاص را علت اصلی نشانههای فرد افسرده میدانند. الگوی اول که آرونتی. بک[1] آن را ساخته است، عمدتا از تجربه طولانی درمان با بیماران افسرده به دست آمده، و علت افسردگی را افکار منفی نسبت به خود، نسبت به تجربه جاری، و نسبت به آینده میداند. الگوی دوم که مارتین ای. سلیگمن آن را به وجود آورد، عمدتاً از آزمایشهای انجام شده با سگها، موشها و افراد مبتلا به افسردگی خفیف به دست آمده است و علامت افسردگی را انتظار درماندگی آینده میداند. فرد افسرده انتظار وقوع رویدادهای بد را دارد و معتقد است که برای جلوگیری از وقوع آنها کاری نمیتوان انجام داد (روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389).
الف- نظریه شناختی بک در مورد افسردگی
آرون تی. بک (به همراه آلبرت الیس) درمان جدیدی را بنیاد نهادند که درمان شناختی خوانده میشود. از دید بک دو مکانیزم موجب افسردگی میشود: سهگانان شناختی[2] و خطاهای منطق[3].
سهگانان شناختی: سهگانان شناختی از افکار منفی درباره خود، تجربه جاری و آینده تشکیل میشود. افکار منفی درباره خود عبارت است از اعتقاد فرد افسرده به این که او معیوب، به درد نخور و بیکفایت است. نشانهی عزت نفس کم از اعتقاد او به اینکه معیوب است، ناشی میشود. چون او باور دارد که معیوب است، معتقد است هرگز به خشنودی دست نخواهد یافت.
افکار منفی فرد افسرده درباره تجربه شامل تعبیر اوست که آنچه برای او اتفاق میافتد ناگوار است. او موانع جزئی را به صورت موانع غیر قابل گذر سوء تعبیر میکند. بالاخره اینکه، نگرش منفی فرد افسرده در مورد آینده، نگرش درماندگی است. فرد افسرده باور دارد که وقایع منفی که اکنون برای او اتفاق میافتد، به خاطر نقایص شخصی، در آینده نیز ادامه خواهد یافت.
خطاهای منطق: بک باور دارد که خطاهای منظم در منطق، دومین مکانیزم افسردگی است. از دید بک، فرد افسرده مرتکب پنج خطای منطقی متفاوت در تفکر میشود و هر یک از آنها تجارب او را تیره میکنند: استنباط دلخواه، انتزاع گزینشی، تعمیم مفرط، بزرگنمایی و کوچکنمایی، و شخصیسازی (روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389).
ب- درمان شناختی
نظریه افسردگی شناختی بک اعلام میدارد که علت افسردگی افکار منفی نسبت به خود، تجربهی جاری، و آینده، و خطاهای منطق است. درمان شناختی میکوشد با این شناختها مقابله کند (بک، 1967؛ بک، راش، شاو، و إمری، 1979؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389). هدف آن شناسایی و اصلاح تفکر تحریف شده و فرضهای کژکار زیربنای افسردگی است (رم، 1977؛ بک، راش، شو و امری، 1979؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389). علاوه بر این، به بیمار آموخته میشود بر مشکلات غلبه کند و بر موقعیتهایی که قبلا آنها را حل نشدنی میانگاشته است فایق آید. درمان شناختی با اغلب شکلهای دیگر رواندرمانی فرق دارد. بر خلاف روانکاو، درمانگر شناختی فعالانه بیمار را در جهت تجدید سازمان افکار و اعمالش هدایت میکند. درمانگر شناختی به مقدار زیاد صحبت میکند و رهنمود میدهد. او با بیمار بحث میکند. او بیمار را قانع میکند؛ با چربزبانی او را وادار به انجام کاری میکند؛ و وی را هدایت مینماید. بک مدعی است که شیوههای روانکاوی کلاسیک بیرهنمود، نظیر تداعی آزاد، باعث میشوند که افراد افسرده در «منجلاب تفکر منفیشان غرق شوند». درمان شناختی با تمرکز بر زمان حال نیز با روانکاوی فرق دارد. به ندرت درباره مشکلات کودکی بحث میشود؛ در عوض، تمرکز اصلی بر افکار و احساسهای فعلی بیمار است. یکی از مسائلی که روی آن تأکید میشود، افسرده نبودن به خاطر خود افسردگی است (تیزدال، 1985؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389).
درمان شناختی از شیوههای رفتار درمانی نظیر افزایش فعالیت (تقویت کردن فرد افسرده برای شرکت کردن در فعالیتهای بیشتر)، واگذاری تکلیف درجهبندی شده ( تقویت کردن فرد افسرده برای برداشتن گام کوچک در هر بار، و به تدریج مشکلتر کردن این گامها)، و آموزش مهارتهای اجتماعی مغایر با نشانههای افسردگی، استفاده میکند. اما در درمان شناختی، این شیوهها برای تغییر نشانههای رفتاری صرفاً وسایلی هستند برای تغییر افکار و فرضهایی که علتهای بنیادی رفتار افسرده انگاشته میشوند. بنابراین، برای مثال، درمانگر شناختی باور دارد که آموختن به فرد افسرده برای اینکه قرص و محکم رفتار کند فقط زمانی مؤثر واقع میشود که عقیده او را در مورد تواناییها و آیندهاش تغییر دهد.
ج- الگوی درماندگی، آموخته شدهی افسردگی
دومین الگوی شناختی افسردگی، الگوی درماندگی آموختهشدهاست. این الگو، شناختی است زیرا معتقد است علت اصلی افسردگی، انتظار است. فرد انتظار دارد که رویدادهای ناگواری برای او اتفاق خواهند افتاد و او برای جلوگیری از وقوع آنها هیچ کاری نمیتواند انجام دهد. انتساب علت و معلولی (انتظار) که انسان میکند، عامل تعیین کننده مهمی است برای این که چه وقت و در کجا انتظارهای شکست آتی تکرار خواهند شد. الگوی درماندگی معتقد است که سبک تبیینی یا انتسابی موذیانه[4] (نسبت دادن شکست به عوامل درونی، کلی و پایدار، نسبت دادن موفقیت به عواملی بیرونی، ناپایدار، و اختصاصی) فرد را مستعد افسردگی میکند. شکل دیگر این الگو، نظر به ناامیدی افسردگی است (آبرامسون، متالسکی و آلوی، 1989؛ آلوی، لبپمن و آبرامسون، 1992؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ترجمه سیدمحمدی: 1389). این نظریه عوامل تعیینکننده ناامیدی را ابعاد پایدار و کلی برای رویدادهای منفی میداند، و یک خرده تیپ افسردگی را به نام افسردگی را به نام افسردگی ناامیدی معرفی میکند. سه نوع شواهد، این نظریهها را تأیید میکنند: بررسیهای طولی، آزمایشهای طبیعت، و بررسیهای درمانی.
[1]. Aaron T Beck
[2]. cognitive triad
[3]. errors in logic
[4]. insidious
]]>