الگوهای شناختی و نظریات نگرشهای ناکارآمد
- الگوی شناختی سالکووسکیس: جامعترین الگوی شناختی را سالکووسکیس[1] (1985) بر مبنای الگوی شناختی افسردگی و اضطراب بک پیشنهاد کرده است. براساس این الگو، افکار، تجسمات و تکانههای مزاحم معمولی، زمانی به اغتشاش میانجامند که برای فرد مهم باشند و با افکار خودکار منفی مرتبط گردند. او همچنین بر جداسازی افکار خودکار از افکار مداخله گر تأکید داشت. برطبق نظریه سالکووسکیس (1985. 1989) افکار مزاحم ناخواسته، اغلب خودکار، منفی و ملالت آور میباشند (به نقل از حسن شاهی 1382، 50).
- نظریه آلیس: از نظر الیس[2] (1973) انسانها، گرایش نیرومندی برای کژفکری دارند. از این نظر، عقاید نامعقول و نگرشهای ناکارآمد، به بنیانهای آشفتهکنندهی رفتار تبدیل میشوند. این فلسفه، از یک طرف اندیشهای الزام آور است که در نوع خود قدرتمند، خشک و جزمی است و از طرف دیگر، به استنباطهای فاجعهآمیز منجر میشوند (الیس 1991؛ الیس و درایدن[3] 1996). الیس (1973) تأیید این فرایند را در یک چرخهی معیوب توضیح داده است؛ از نظر او افراد، خود را به خاطر اینکه از لحاظ هیجانی ناراحت هستند سرزنش میکنند، سپس خود را به خاطر سرزنش کردن پیوستهی خود ملامت نموده و از اینکه درصدد روان درمانی برآمدهاند مجدداً سرزنش کرده و سپس نتیجه میگیرند که به طرز نا امید کنندهای مشکل دارند و کاری نمیتوان برای آنها انجام داد.
- نظریه بک(1976): بک هر چند با مفاهیمی متفاوت، نقش نگرشهای ناکارآمد و شناختهای ناسازگارانه را در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه مورد تأکید قرار داده است. از نظر او ابتدا، مراجعان باید از آنچه که به آن فکر میکنند آگاه شوند، در گام دوم، باید افکار غلط خود را شناسایی کنند و در ادامه با جایگزین کردن قضاوتهای درست به جای قضاوتهای نادرست و دریافت بازخورد لازم که بیانگر درست بودن تغییرات آنهاست دورهی درمان را به سرانجام برسانند. نقش باورها، نگرشها و فرایندهای ذهنی دیگر در بسیاری از اختلالات و مشکلات رفتاری نشان داده شده و معلوم شده است که باورهای غیرمنطقی میتوانند، رنجهای افراد را تشدید کنند (الیس 2004؛ ملمد[4] 2003؛ سیاروچی[5] 2004؛ رایس و دلو[6] 2001؛ ویب و مک کاب[7] 2002، 4). مفهوم نگرشهای ناکارآمد[8] (DA) اولین بار توسط بک (2006، 1975 و 1979) در توصیف افکار بیماران افسرده و به عنوان مفهوم اصلی مرکزی ایجاد و پایایی اختلال افسردگی مطرح شد.
- دیدگاه آسیبپذیری – تنیدگی الیور[9] و همکاران: از نظر الیور و همکاران (2007) آسیبپذیری شناختی در قالب دیدگاه آسیبپذیری – تنیدگی بر مبنای دو نظریهی ناامیدی و نظریهی بک به صورت سبک شناختی منفی و نگرش ناکارآمد، مفهوم سازی شده است. تلفیق این دو دیدگاه در مفهوم الگوی شناختی ناسازگارانه که شامل سبک شناختی منفی و نگرشهای ناکارآمد است میتواند در طول فرایند رشد پدید آید (الوی[10] و همکاران 2000) و موجب اختلالات رفتاری مختلف شود (وایزمن[11] و بک 1978؛ هفل[12] و همکاران 2003).
[1] Salkovskis
[2] Ellis
[3] Dryden
[4] Melmed
[5] Ciarrochi,
[6] Rice & Dellwo
[7] Wiebe & Cabe
[8] Dysfanctional Attitude
[9] Oliver
[10] Alloy
[11] Weissman
[12] Haeffel
]]>