مهارت حل مسأله
مهارت حل مسأله فرایند شناختی- رفتاری است که افراد به واسطه ی آن استراتژی های مؤثر برای مقابله با موقعیت های مشکل یا مسأله زا در زندگی را شناسایی و کشف میکنند (احمدی، عبدیان و سلیمی،1389(. در واقع حل مسأله یک مهارت حیاتی برای زندگی در عصر حاضر است. حل مسأله مستلزم راهبردهای ویژه و هدفمندی است که فرد به وسیله ی آنها مشکلات را تعریف میکند، تصمیم به اتخاذ راه حل میگیرد، راهبردهای حل مسأله را انجام داده و بر آن نظارت میکند (الیوت، شوچک و ریچارد[1]،1999). پژوهش بال[2](2005) نشان داد که راهبردهای مقابله ای ضعیف و شیوه های حل مسأله نامناسب و غیر سازنده پیش بینی کننده رفتارهای پرخطر میباشد.
افرادی که به توانایی های خود در مقابله با مشکلات اعتماد دارند، فعالانه روش هایی برای حل مشکلات خود جستجو میکنند و کمتر احتمال دارد که در پاسخ به شرایط استرس زا و دشوار به رفتارهای پرخطر رو آورند. افرادی که به رفتارهای پرخطر رو میآورند به جای مقابله رودررو با مشکلات و برنامه ریزی برای حل آنها و در نظر گرفتن راه حل های متنوع برای حل مشکلات به رفتارهای خطرسازی رو میآورند که گاه آسیبها و مشکلات بیشتری را برایشان ایجاد میکند. (بهزادپور، مطهری، گودرزی، 1392). تحقیقات مربوط به تاب آوری حل مسأله مؤثر را از ویژگیهای افراد تاب آور ذکر نموده اند. )ایساکسون[3]،2002).
1-1-4 -2 نظریههای حل مسأله
الف- حل مسأله و نظریۀ یادگیری شناختی
در رویکردهای شناختی در مورد نحوۀ یادگیری انسان به جای تکیه بر پاسخهای بیرونی بیش تر بر فرایندهای ذهنی تأکید میشود. به عبارت دیگر، واکنش انسان نسبت به محیط واکنشی انفعالی نیست بلکه فرد میکوشد تا اطلاعات دریافت شده از محیط را پردازش کند و مورد تعبیر و تفسیر قرار دهد.(احمدی، 1380).
در نظریۀ گشتالت، یادگیری همواره به نوعی با حل مسأله ارتباط دارد. به نحوی که یادگیرنده هنگام برخورد با یک موقعیت مسألهای از نظر سازمان فکری در یک حالت” عدم تعادل ” قرار میگیرد. کوشش ذهنی فرد برای حل مسأله یعنی دست یافتن به یک هیأت و شکل مطلوب که همان یافتن راه حل مسأله است، مجدداً یادگیرنده را به وضعیت” تعادل[4]” باز میگرداند. پیاژه نیز در نظریۀ خود یادگیری را نتیجه فرایند تعادل یابی میداند. به زعم وی هنگامی که یادگیرنده نتواند بر اساس ساختهای شناختی موجود به موقعیتهای ویژه و مسائلی که با آنها رو به رو میشود؛ پاسخ دهد، به نوعی عدم تعادل دچار میشود و برای رسیدن به تعادل مجدد تلاش میکند. این فرایند که بر اساس دو مکانیزم ” جذب” و ” انطباق” پیش میرود، به کسب ساختهای شناختی تازهای منجر میشود که پیاژه آن را یادگیری مینامد. (جینز برگ، ترجمه حقیقی و شریفی،1371).
ب- حل مسأله و نظریۀ پردازش اطلاعات
در نظریۀ پردازش اطلاعات به فرایندهای ذهنی که یادگیرنده آنها را در جریان حل مسأله به کار میگیرد، توجه میشود. به نظر این گروه، مهم ترین جنبۀ حل مسأله بازنمایی آن است که در جریان آن فرد باید چهار مرحلۀ اساسی زیر را طی کند:
- وضعیت نخستین: شرایطی است که فرد پس از تشخیص دادن مسأله خود را در آن میبیند.
- وضعیت مطلوب یا هدف: چیزی است که حل کننده مسأله در جست و جوی آن است. مسلماً درک هدف برای دست یافتن به آن اهمیت بسیار دارد.
- شناخت فعالیت ها: شناخت فعالیتهایی که میتواند برای حل مسأله انجام دهد.
- درک محدودیت ها: درک محدودیتهای موجود بای حل هر مسأله.(گلاور و بروئینگ 1990، به نقل از احمدی 1380).
ج- حل مسأله و نظریۀ فراشناخت
“فلاول”برای نخستین بار در سال 1967 رویکرد تازهای را با عنوان ” فراشناخت” در مورد یادگیری مطرح کرد که مبنای آن شناخت گرایی بود. از نظر فلاول فراشناخت به آگاهی فرد از فرایند شناخت خود و محصولات شناختی خود و هرچیز دیگری که به آن مربوط است برمی گردد.این آگاهی و شناخت بر نحوۀ تفکر و کیفیت یادگیری افراد تأثیر میگذارد. فلاول مؤلفۀ اساسی برای این آگاهی و شناخت بر نحوۀ تفکر و کیفیت یادگیری افراد تأثیر میگذارد. طرفداران نظریۀ فراشناخت بر این باورند که فرایندهای فراشناختی بر عملیات اجرای مرکزی در سیستم شناختی، طراحی عملکرد، بازبینی و تنظیم رفتارهای مربوط به حل مسأله دخالت دارند..(مرزانو و دیگران1988 به نقل از احمدی،1380)
فلاول کارکردهای نظارتی فراشناخت را در فرایند حل مسأله در هشت مقوله دسته بندی کرده است:
- فرمول بندی مسأله و در نظر گرفتن راه حلهای احتمالی آن
- آگاهی از فرایندهای شناختی لازم
- به کار انداختن قواعد و راهبردهای شناختی
- انعطاف پذیری فزاینده در جست و جوی راههای صحیح برای حل مسأله
- جلوگیری از اضطراب و حواس پرتی در زمان حل مسأله
- نظارت بر فرایند حل مسأله
- اعتقاد به اندیشیدن در حل مسأله
- به دنبال راه حل مؤثر بودن به نحوی که بهترین و مؤثرترین راه حلها گزینش شود.(همان منبع)
د- حل مسأله و نظریۀ ساختارگرایی
در نظریۀ ساختارگرایی که میتوان گفت تکامل یافته دیدگاههای شناختی و فراشناختی است، حل مسأله جایگاه ویژهای دارد. از این دیدگاه، یادگیری فرایندی شخصی و منحصر به فرد است که بر مبنای دوباره سازی و سازمان دهی مجدد ساختارهای ذهنی صورت میگیرد. به تعبیر دیگر، یادگیری صرفاً نتیجۀ دریافت مستقیم و ثبت اطلاعات در ذهن نیست بلکه حاصل بازسازی و تغییر اطلاعات کسب شده از محیط است. در این نوع یادگیری، یادگیرنده بر نحوۀ یادگیری خود آگاهی و کنترل دارد. او قادر است مطالب جدید را با ساخت شناختی یا زمینههای معلوماتی موجود در ذهن خود ارتباط دهد و از این طریق به نوعی یادگیری معنادار دست یابد. پیازه در این مورد معتقد است که موجودات انسانی دانش خود را با ساختن آن در درون ذهن خویش کسب میکنند. به نظر وی، هشیاری به نوعی آگاهی شخصی فرد از فرایندهای تفکر خویش و توضیح کلامی آن اشاره داردو بر این اساس، یک فرد هشیار نه تنها توانایی انجام دادن کاری را دارد بلکه به وضوح از چگونگی آن نیز آگاه است، و این همان چیزی است که فلاول از آن با عنوان فراشناخت سخن میگوید.(فلاول[7]، 1979، به نقل از احمدی، 1380).
بر اساس نظریۀ ساختارگرایی، فرایند یادگیری در یادگیرنده به وسیلۀ خود او ساخته میشود. لذا در فرایند یاددهی- یادگیری معلم باید شرایطی را فراهم کند که دانش آموزان ضمن برخورد با یک موقعیت مسألهای به بررسی دانش و تجارب قبلی خود بپردازند و در نهایت، مجدداً تجربیات و دانش خویش را در سطح بالاتری بازسازی و سازمان دهی کنند. (احمدی،1380)
[1]-Elliot, Shewchuk.& Richard
[2]-Ball
[3]-Issacson
[4]-Assimilation
[5]-Meta cognition
[6]-Constructivism
[7]-Flavell
]]>