زمین لرزید، سقف بر سر مردم آوار شد، نفسشون رو برید و پسلرزههاش رو تا ابد در دل مردم به یادگار گذاشت.
۱۵ سال پیش، در اینجور روزی، وقتی هنوز طعم هندوانه و انار شب چله زیر زبون مردم بود، زمین فقط ۱۲ ثانیه به خود لرزید؛ اما حدود ۵۰ هزار نفر جون دادن!
میمی گن ۴۶ هزار نفر. اما اون زمان که مردهها رو در گورهای دستهجمعی به همون خاک ویرونگر میسپردند، معلوم نمیشد دقیقا چند نفر به آسمون پرکشیدند و زیر این لرزشِ بیرحم زمستونی خاک شدن. بمونه که چند ده هزار نفر زخمی و صدهزار نفر بیخانمان شدن در اون وقت سحر.
بامداد روز جمعه ۵ دی سال ۱۳۸۲ نزدیک به ۷۰ درصد از باغشهر بم ویرون شد.
دهن شهر پر شد از خاک و جنازه. رودی روان شد از اشکهای بازماندهها؛ اونایی که خاک در عرض چند ثانیه، خونواده، خونه، شهر و زندگیشون رو دزدی کرده بود.
اشک بود، آه بود، داغ بود، خاک بود. بم با خاک برابر شد.
ساعت ۵ و ۲۶ دقیقه صبح پنجم دی ماه ۱۳۸۲ طبق آمار رسمی ۹۰ درصد از ساختمونهای شهر بم ۱۰۰ درصد خراب شد.
زلزله، ۶٫۶ ریشتر بزرگی داشت و در ساعت ۵:۲۶ بامداد، شهر بم و مناطق دور و بر اون در شرق استان کرمان رو لرزوند. فاجعهای که رقم خورده بود در قرن گذشته در ایران بیمانند بود. بازماندهها با دستهای خالی، با بیل و کلنگ تلاش میکردن از دل خاکی که لرزید و لرزوند و جون گرفت، بستگانشان رو بیرون بکشن. اما بعضی وقتا «پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت …»
بازماندهها در حال کمک رسانی
با اینکه خاک دزد یه بار در ساعت ۱۲ شب و دوباره حدود ۴۵ دقیقه قبل از وقوع فاجعه، با پیشلرزههایی به مردم اخطار مرگ داده بود اما شدت زلزله، عمق کم، ساعت وقوع، طولانی بودن مدت زمین لرزه و نزدیکی کانون زلزله به شهر خسارات غیرقابل باوری برجا گذاشت که بعد از ۱۵ سال پس لرزههای روحی و روانی اون هنوزم در این شهر قربونی میگیرد.
در ساعات ابتدایی، تنها بیل بود و کلنگ، مردم از هر جا خود رو به بم رساندند و تلاش داشتن زندهها رو پیدا کنن، در اول زخمیها رو به مراکز درمانی و فرودگاه بم میرساندند.
مردم بم واسه گذر از این لحظه غمانگیز هزینههای سنگینی دادهان، هزینههایی که هر کدوم از اونا به تنهایی میتونه کمر یه شهر رو بشکنه اما مردم این شهر، مانند نخلهای سر به فلک کشیده شهر ایستادند، بم رو ساختن و امروز هر چند بغض سنگینی راه گلوشون رو گرفته اما در طلوع پنجم دی ماه چشم به خورشیدی دوختهان که نورش آینده شهر رو روشن میکنه.
بم دی ماه ۱۳۸۲
شهر بم هنوزم زخمهای سنگینی بر سینه داره.
هنوز خیلی از طرحهای بازسازی تکمیل نشدهان. بعضی کوچهها هنوز خاکیه و بازسازی ارگ بم هنوز تکمیل نشده. هنوز مدرسههای کانکسی رو میتوان در گوشهوکنار شهر دید. هنوز خونه ها یه اتاق کانکسی دارن که مردم شبها فقط در اون اتاق سر بر بالین میگذارندو با فراغ بال میخوابند.
ارگ بم پس از زلزله در پنجم دی ماه سال ۱۳۸۲
ما واسه شنیدن داستان آدمایی که لرزشهایِ شهر و قلب و زندگیشون رو در پنجم دیماه سال ۱۳۸۲ تجربه کرده بودن به سراغ امیرحسین حبیبزاده رفت تا داستان یکی از مرگبارترین زلزلههای قرن گذشته ایران رو از زبون این راهنمای گردشگری بشنوه که خالق هشتگ «بم هنوز زنده س» هم هست.
اون اینجور تعریف میکنه:
«حدود ساعتهای ۹ شب بود که اولین پیشلرزه اتفاق افتاد؛ تلفنهای همه خونه ها زنگ میخورد و مردم به همدیگه اخطار میدادن که شب رو در خونه نمانند چون احتمال وقوع زلزلهای بزرگتر وجود داشت. اما از اونجا که در بم همیشه زمینلرزههای کوچیکی حس میشد، بیشتر مردم به اون اهمیتی ندادند. اما نیمه های شب، وقتی همه در خواب بودن، دوباره زمین به خود لرزید. بابام تعریف میکنه که مادرم رو صدا کرده و از اون خواسته که شب رو در بیرون از خونه به سر کنن اما مادر مخالفت کرده و گفته این زمینلرزه هم مثل لرزشهای قبلیه و خطری نداره. بخواب.
ساعت ۵٫۵ صبح بود که صدایی گوشخراش، صدایی مثل اینکه شما در میان چندین ریل قطار وایس تادهاید و قطارها با سرعت زیاد از همه طرف در حال عبور هستن، صدایی بلند و وحشتناک که خبر از واقعهای تلخ میداد، شنیده شد؛ واقعهای که قراره بلرزد و بلرزاند و جون بگیره، داغ بزاره و پسلرزههاش رو تا ابد تکرار کنه.
زمین میخواست دهن باز کنه تا هزاران آدم رو با هم ببلعد.»
مردم تلاش داشتن کشتههای خود رو از زیر خاک در آورده و دوباره به خاک بسپارن. در بیشتر میدونها و چهارراههای شهرستان بم پر بود از کامیونهایی که کفن پخش میکردن.
امیرحسین حبیبزاده ادامه میدهد:
«بعضی از مردم پس از این فاجعه غمناک به ما میگفتن: مردم کمکاری از خود نشون دادن که فرار نکردن! در جواب به اونا باید بگم، زلزله دو چیز رو از شما میگیرد، یه قدرت تفکر و دو، قدرت جنب و جوش. اون لحظه در اونقدر شوک بزرگی قرار دارین که تا چندین ثانیه متوجه نمیشید چه اتفاقی در حال وقوعه. فشار روانی به وجود اومده به وسیله اون همه صدا و لرزش به اندازه ای زیاده که فقط میخکوب میشید تا به خودتون بیایید، زمین دست از لرزیدن ورداشته و جونهایی که خواسته رو گرفتهاست.
من به یاد دارم که اون شب، پسرخاله من به همه خونواده و فامیل زنگ میزد و از همه خواهش میکرد تا در خونه نخوابن. خودش به همراه همسر و پسرش هم در ماشین خوابیدن. تا اینکه نزدیک سحر، حدود ۱۰ دقیقه قبل از وقوع زمینلرزه اصلی، به خونوادهاش میگوید که به خونه برگردیم چون دیگه زلزله نمیشه، اگه میخواست اتفاقی بیفته تا الان افتاده بود. به محض ورود به خونه و باز کردن در، یکی از بزرگترین زمینلرزههای تاریخ ایران به وقوع میپیوندد و پسر خاله من به همراه پسرش فوت میشن و همسرش رو زنده از زیر آوار بیرون میبیارن.
بنویسید که با عطر وضو آوردن /نعش دلدار منو لای پتــو آوردن. (حامد عسکری)
اون میگوید:
من در اون زمان ۱۵ سال داشتم اما با دستهای خودم نزدیک به ۱۰ نفر رو زنده از زیر آوار بیرون آوردم. تصاویر حک شده از اون زمان در ذهنم جزو بدترین خاطرات زندگی من هستن. زندههایی که از شدت جراحات وارده چیزی از مرده کم نداشتن. وقتی یکی از همسایهها رو از زیر آوار در میآوردم خاطرم هست که همسر ایشون دائم گریه میکرد که ماشین بیارین تا اونو به بیمارستان ببریم. اما واقعیت این بود که دیگه بیمارستانی هم در کار نبود. تا نیروهای امدادی آمریکایی، انگلیسی و روسی وارد شهر بم شن و بیمارستانهای صحرایی برپا کنن خیلی زمان برد.
هیچکس در بم نیس که عضوی از خونواده یا فامیل خود رو از دست نداده باشه. من خودم عمو، خاله، و پسرخالهام رو از دست دادهام. اما مردم بم مردم صبوری هستن. بعد از زلزله چیزی به جز درخت خرما نمونده بود. اما با همت این مردم، شهر دوباره ساخته شد و باغشهر بم دوباره رنگ آبادانی به خود گرفت.»
این راهنمای گردشگری که زندگی خود رو وقف جذب گردشگران داخلی و خارجی به شهرستان بم کرده میگوید:
«همه مردم ایران دو مبدا تاریخی دارن یکی انقلاب و دیگری جنگ تحمیلی. اما مردم بم سه مبدا تاریخی در زندگی خود دارن، قبل و بعد از انقلاب اسلامی، قبل و بعد از جنگ هشت ساله و قبل و بعد از زلزله وحشتناک بم. هنوزم مردم در حرفهای خود از عبارات «قبل از زلزله ….» یا «بعد از زلزله …» فت و فراوون استفاده میکنن. این صحبتها بهگونهایه که همه مردم در جشنها، دورهمیها و لحظات شادی خود در جمع عزیزان، بلااستثنا حرفشون به زلزله سال ۱۳۸۲ میرسد و بعیده که در مورد اون صبح تلخ و سوزنده صحبتی به میان نیاد.
زنی در حال تماشای ویرانه های شهر
اون ادامه میدهد:
وقتی زلزله اومد و خونه بر سرتون آوار شد، هنگام خروج از ویرانه های به جا مونده، چشمم به پنجره اتاق نشیمن افتاد و با بغضی در گلو به بابام گفتم: «بابا خونهمون خراب شده» و جواب امیدبخش بابام همیشه در ذهنم هست که گفت: «نگران نباش دوباره خونهمون رو میسازیم.»
حبیبزاده هم اینکه در مورد اعتبار و ارزش ارگ بم پیش مردم شهرش گفت:
همه مردم بم که عزیزان خود رو از دست داده بودن، پس از دیدن ویرانی کامل ارگ بم گویی عزیزی دیگه رو از دست دادهان و به اندازه مرگ جوونهای خود، از تخریب شدن ارگ قلبشون گرفت و بغضشان ترکید. مردم بم دلبسته اون قلعه تاریخی بودن و اون قلعه تاریخی خونواده و هویت بمیها بود. همینه که من حالا وظیفه انسانی خود میدانم تا نگاه مردم رو دوباره به سمت شهر بم و ارگ تاریخی بم جلب کنم و از اونا واسه بازدید از بزرگترین شهر خشتی جهان که در آخر ظرافت و دقت بازسازی و تعمیر شده (هنوز تکمیل نشده) دعوت کنم.»
اون در آخر از زبون همه مردم بم گفت که «بم هنوز زنده س» و این شعر حامد عسکری رو تقدیم مردم کرد:
چشمانداز بسیار زیبایی از باغشهر بم (عکس از مهدی مصطفایی)
ننویسید کـــه بـــم تلـــی از آوار شده
بم به خال لب یک دوست گرفتار شده
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هـــم زیر غــــم زلزلهای میشکند
زیر بارِ غــم شهرم، جگـرم می سوزد
به خدا بال و پرم، بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتیش
هــــر قدر این ور اون ور بپرم مـــیسوزد
بوی نارنج و حناهای نکـــوبیده بخیـــــــر!
یاد دادن به ما نخل ِ کمر تا نکنیم
آنچــــه داریــم ز بیگانه تمنا نکنیم
آسمون هست، غزل هست، کبوتر داریم
باید این چـــادر ماتـــــــــــم زده رو برداریم
تن ِ ترد ِ همه چلچلها در خاک و
پای هــــر گور، چهل نخل تنـاور داریم
مشتی از خاک تورو باد که پاشید به شهر
پشت هــر حنجــــــــره یک ایرج دیگر داریم
مثل ققنــــوس ز ما باز شرر خواهد خاست
بم همین طور نمیموند و بر خواهد خاست
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول!
تبــری همنفس باغ نبینید قبول!
هیـــچ جای دل آباد شما بـــــم نشه
سایهی لطف خدا از سر ما کم نشه